درباره سايت
بایگانی
- آذر ۱۳۹۶ (۱)
- آبان ۱۳۹۶ (۸)
- مهر ۱۳۹۶ (۹)
- شهریور ۱۳۹۶ (۶)
- مرداد ۱۳۹۶ (۴۸)
- تیر ۱۳۹۶ (۶۶)
- خرداد ۱۳۹۶ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۴ (۱)
- مرداد ۱۳۹۴ (۲)
نويسندگان
- خانم زادیان (135)
- وحید احمدزاده (16)
خلاصه آمار
پربحث ترين ها
-
-
-
کتاب مقاومت
نظرات: ۲ -
حال خوش معنوی و نشاط زندگی ۴
نظرات: ۲ -
-
پارادوکس (جملات قصار)
نظرات: ۱ -
-
عبور
نظرات: ۱ -
-
فلسفه غیبت از منظر روایات
نظرات: ۰
محبوب ترين ها
-
۴۰۰ -
۸۰۸ -
۲۵۲ -
۴۱۷ -
۲۱۰ -
۱۷۵ -
۱۳۰ -
۱۹۸ -
۱۸۲ -
۱۸۳
پيوندها
عبور
داستان کوتاه "عبور"
قاسم قصد عبور از معبر مین را دارد او بین کشمکش شهادت و تعلقات دنیوی گیرکرده و قدم هایش با شک است . موانعی در راه عبور اوست زن و بچه و تحصیلات،جوانی و...
او سرانجام با زیرپا گذاشتن تعلقات خود به درجه شهادت نایل می شود.
نویسنده: وحیداحمدزاده 1394/6/6 وامی از یک طرح
ذهنش پریشان بود،دستش را به ته ریشش می کشید،مسیر جلاوی روی قاسم بود، آفتاب چشمانش را قهوه ای سوخته نشان می داد و آن چشمان قهوه ای به دود و تپه ی پیش رو خیره شده بود.
چکار میکنی؟ مدرکت چی میشه؟ اون همه درس خواندی و توی گرمای آفتاب تموز خرمشهر بساط میکردی و خرج دانشگاه رفتنت را در میاوردی؛اما ..الان چرا اینجایی؟ قاسم قدش را استوار می کند، نفس عمیقی می کشد، شانه هایش را چون کوه محکم می کند و سینه اش را جلو می دهد.
دلت برای شهرت تنگ نمی شود؟ برای هافبک دفاعی در لیگ؟ قاسم بند پوتینش را محکم می کند، گویی تصمیم خود را گرفته است، عکسی را از جیب نخ کشیده شده سمت چپ پیراهنش بیرون می آورد. انگار همین دیروز بود...چیزی از شب قشنگ عروسیت نگذشته؛ نه ماه عسلی رفتی نه گردشی، حتما دلتنگ شدی!
قاسم پایش را از زمین جدا می کند قدمی بر میدارد، صدای نفس های قاسم نمی آید، دنیا در سکوت غرق شده، طبیعت سجده کرده است. چه غلطی میکنی؟؟؟ دخترت هنوز بابا نگفته! لباس هایش رنگ خاک است.
دیوانه نشو...آدم 19 ساله و چه به این غلطا؟ از خر شیطون بیا پایین، قاسم چند قدم جلوتر تسبیح را از جیبش در می آورد
و لبانش را به ذکر سبحان الله معطر می کند. چیزی زیر پایش حس می کند، سپس...صدای دهشتناک در تپه میپیچد. اذان قاسم اقامه می شود. محمد به راه می افتد از کنار قاسم رد می شود محمد فریاد می زند: معبر باز شد؛ یا زهرا...
محمد پلاک در گردن و عکس در جیب قاسم را بر می دارد. خورشید پس از آنکه بعد از غروب کردن دوباره طلوع می کند، دیدبان پرچم سرخ پیروزی بر فراز تپه پایداری می شود.
عملیات با موفقیت انجام شد.
نویسنده: وحید احمدزاده
تاریخ: 1394/6/6
وامی از یک طرح
طبقه بندی موضوعی
- داستان کوتاه (۲)
- مقاله (۳۰)
- معرفی اثر (۱)
- گزارش (۱۰)
- جملات کوتاه (۲)
- آموزشی (۱۰)
- دلنوشته (۳)
- کتاب (۱)
- خبر (۱۰)
- رهبری (۱۲)
- نظامی (۳)
- سپاه پاسداران (۲)
- مهدوی (۵۶)
- صوتی اخلاقی (۲۳)
- اخبار (۱)
آخرين مطالب
-
شهادت امام حسن عسگری (ع)
يكشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶ -
حرم امام رضا (ع) بیش از هرچیز ما را باید یاد چه چیزی بیندازد؟
شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶ -
چند توصیه مهدوی / ستاد مهدویت دانشجویی استان خوزستان
شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶ -
راه اندازی صفحه اینستاگرام همزمان با اربعین حسینی
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶ -
ستاد مهدویت دانسجویی استان خوزستان
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶ -
بقیه الله
سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶ -
نگاهی به مراحل بازی نهنگ آبی 50 روز تا خودکشی
يكشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶ -
گذشته سرخ انتظار سبز- کد : 2
دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶ -
گذشته سرخ انتظار سبز
دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶ -
چکیده زندگینامه اباعبدالله الحسین (ع) ۵
شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶
پربازديدها
-
۸۰۸ -
۹۵۳ -
۷۹۳ -
۴۵۹ -
۵۱۳ -
۴۴۵ -
۴۱۴ -
۴۰۰ -
۳۶۵ -
۴۱۷
نظرات (۱)
سحر
پاسخ:
چه جمله ی زیبایی
ممنون بابت کامنتتون
عذرخواهی میکنم من هنور خود متن رو روی سایت نزاشتم و این چکیده داستانه