شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۴۰ ق.ظ

درباره سايت

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

محبوب ترين ها

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی

غیبتی در حضور

 مقاله مهدوی

غیبتی در حضور

حکمت و فلسفه ی خلقت، از دیر باز، فکر بشر را به خود مشغول کرده است. تفکّر و اندیشه ای متین و قانع کننده در این امر، می تواند آرام بخش وجود انسان در دریای متلاطم این دنیای مادّی گردد. به همین دلیل، پروردگار متعال، در کلام اش، از این هدف سخن گفته است. می فرماید: «و ماخلقت الجنّ والإنس إلّا لیعبدون» [1] ؛ جن و انس را خلق نکردم، جز برای این که مرا پرستش و اطاعت کنند.


بنابراین، از نظر قرآن، هدف و غایت خلقت، بندگی پروردگار متعال است. در عالم هستی، هیچ رتبه ای بالاتر از آن نیست، ضرورت تحقّق این هدف، از دو جهت قابل تأمّل است:


جهت نخست آن که اگر هدف خلقت انسان، بندگی و طاعت مبدأ هستی است، آن بندگی و اطاعتی مقصود است که به درجه ی کمال برسد و معیار و میزان قرار گیرد و اطاعت و عبادت انسان های عادیِ خطا کار و آسیب پذیر، نمی تواند مصداق اتمّ و اکمل این هدف الهی باشد، و از آن جا که اطاعت کامل، در گرو معرفت کامل است، لذا این هدف، جز در وجود معصوم تحقّق پیدا نمی کند. پس بدون وجود حجّت الهی، هدف خلقت تأمین نمی شود و عالم، بیهوده و عبث خواهد بود.


جهت دوم، امر هدایت سایر انسان ها است. اگر قرار است که انسان، معنای بندگی پروردگار را بفهمد و در آن مسیر گام بردارد، چنین رشد و آگاهی حاصل نمی شود مگر با وجود نمونه ی کامل این بندگی، نمونه ای که آن طور که سزاوار است، خداوند عالم را اطاعت کند و بندگی او را در لحظه لحظه حیات اش نشان دهد.


این، از آن جهت است که نحوه ی بندگیِ پروردگار متعال، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدس اش قرار گیرد، باید از ناحیه ی خودش ارائه گردد. در واقع، انسان ها، به حال خود رها نشده اند که هر طور بخواهند او را بندگی کنند، بلکه در این باره، هم هدف روشن و تعیین شده است و هم راه رسیدن به آن هدف. راهی که برگزیدگان الهی در حیات خود نشان دادند و دیگران باید دلیل بندگی حق را، از این نمونه های کامل بیاموزند.


در حقیقت، راه رسیدن بشر به این مرتبه ی عالی، در نگاه و اقتدای به آن عبادت کامل است، به گونه ای که اگر کتاب های آسمانی، به تنهایی، متولی نشان دادن این راه می شدند، کافی نبود، بلکه حقیقت آن مفاهیم، باید در وجودی شکل می گرفت و باز می شد و معنا می یافت؛ یعنی، اگر نزدیکی به پروردگار متعال و بندگی او، در مفاهیمی مانند ایمان، توکّل، صبر و زهد، ایثار...، مطرح شده است، لازم است که این مفاهیم، در وجود انسانی در صحنه ی عمل نشان داده شود تا بشریّت واقعیّت آن را درک، و به او اقتدا کند. این بستر، هیچ جایی جز وجود معصوم نبوده است. بنابراین، ضرورت وجود امام در عالم هستی برای هدایت انسان ها است و بدون وجود چنین تحقّق عملی، بندگی خدا در عالم بی معنا خواهد بود.


باید در هر عصری، غایت خلقت، آن مصطفی و مجتبای الهی، حضور داشته باشد تا با حیات اش، اطاعت خدا معنا یابد و دیگران به واسطه ی او، راه بندگی را بیاموزند. ضرورت معرفت امام نیز دقیقاً به همین مسأله باز می گردد: «مَنْ مات و لم یعرفْ إمامَ زمانِهِ ماتَ میتةً جاهلیةً [2] ؛ هر کس بمیرد و امام زمان اش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.».


یعنی، امام، راه عملی پیموده شده بندگی خدا است: «أنتم الصراط الأقوم» [3] ، لذا شناخت او، شناخت راه است و نشناختن او، مساوی با ماندن در جاهلیّت، یعنی فضای ره گم کردگان.


به همین جهت است که اگر آن حجّت الهی، روی زمین نباشد، وجود هیچ انسان دیگری معنا نخواهد داشت. در آن صورت، عالَم، به کلاس بدون مربّی و معلّمی می ماند که شاگردی در آن، بی مفهوم است. در واقع، مادامی که شاگرد بودن را بپذیریم، ضرورت وجود مربّی، همچنان باقی است، مگر آن که شاگردی خویش را فراموش کنیم یا از اساس انکار کنیم! (إنّ الإنسان لیطغی أن رآه استغنی [علق: 6 - 7] امّا واقعیّت، این است که حتّی اگر انسان به خیال استغنا نیز جایگاه خویش را فراموش کند، این، به مفهوم عدم نیاز او به مربّی و مذکّر نخودهد بود. انسان، از آن جهت که انسان است و دارای هوای نفس، نیازمند تربیّت و تذکّر دائمی است و از همین جهت، نیازمند شاگردیِ مکتب وحی است، چه در عصر اوّلیّه زیست کند و چه در عصر علم و فن آوری. رشد عقلی و افزایش آگاهی های او، نه تنها او را از این امر بی نیاز نمی کند، بلکه ضرورت استمرار مربّی و مذکّری الهی را برای او به اثبات می رساند، ضرورتی که حیاتِ همه ی عالم به وجود او است: «لولا الحجة لساختِ الأرضُ بأهلها» [4] اگر حجّت در روی زمین نباشد، زمین اهلش را فرو خواهد برد. [5]


بنابراین، تنها، در پرتو وجود امام و بندگی کامل او نسبت به پروردگار متعال است که لطف و فیض الهی بر عالم هستی نازل می شود. در واقع، بالاترین و افضلِ فیوضات الهی، فیض هدایت است که به برکت وجود امام، یعنی آن تجسّم اطاعتِ کامل، نمود می یابد و انسان ها به واسطه ی او هدایت می شوند. این، مهم ترین معنا برای واسطه ی فیض بودن امام است.


بنابراین، امام، چه ظاهر باشد، چه غایب، چه چشم ها او را بشناسند و چه نشناسند، او، معنا بخش عالم هستی و بندگی خدا، بلکه قوام خانه ی دنیا است.


امّا گاه از خود می پرسیم: «اگر حقیقت عالم وجود، به او معنا می یابد و او است که وجودش نشان دهنده ی راه است، پس چرا اکنون غایب است؟ فلسفه ی غیبت چیست؟ و چه شد که بشریّت به غیبت مبتلا گشت؟».


قطعاً، غیبت، به معنای عدم وجود امام نیست، بلکه غیبت، تنها، عدم ظهور است و نه عدم حضور. چون حضور دارد، پس همه ی وظایفی را که به حکم امامت می بایست نسبت به بشریّت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنا بخش عالم هستی است؛ چون حضور دارد، نگرانِ امّت خویش است؛ چون حضور دارد، باب هدایت ره گم کردگان است و در رفع مشکلات امّت می کوشد، هر چند آنها خود این مطلب را در نیابند و ولی نعمت خود را نشناسند، امّا نشناختن حقیقت مطلب را تغییر نمی دهد.


در واقع امامت مجموعه رفتارهایی است که وقتی در وجودی شکل گرفته و تجلی یافته است او را امام می نامیم، همان طور که «مادری» یک اسم نیست، یک منصب نیست، مجموعه رفتارهایی سرشار از لطف و عطوفت و تربیت است که در هر کس باشد اورا مادر می نامیم، لذا امام نمی تواند امام باشد و نگران بشرین نباشد، نمی تواند امام باشد و هدایت نکند، نمی تواند امام باشد و رفع مشکلات نکند و...


به همین دلیل است که در زیارات امام را به عنوان چشم خدا در میان خلقش خطاب می کنیم: «السلام علیک یا عین الله فی خلقه» [6]


علی (علیه السّلام) در خطابش به یکی از یاران می فرماید: ای رمیله، هیچ مؤمنی در شرق و غرب زمین از ما غایب نیست. [7]


خورشید، چون حقیقت اش، نورافشانی است، حتّی اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را با نورش و گرمایش بهره مند می کند، به طوری که روز ابری، هرگز، مانند شب تاریک نیست، گرچه با روز آفتابی نیز متفاوت است. درست به همین دلیل است که وقتی راوی از امام صادق (علیه السّلام) سؤال می کند:


«کیف ینتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟». قال: «کما ینتفعون بالشمس إذا سترها السحاب» [8] ؛ «چه گونه مردم از حجت غایب و پنهان بهره می برند؟». فرمود: همان گونه که از خورشید، چون در پس ابرها قرار می گیرد، بهره مند می شوند.».


همان طور که اثر وجودی خورشید در پس ابر، برای هیچ کس قابل انکار نیست، اثر وجودی امام در عالَم آفرینش و برای تک تک انسان ها، قابل انکار نیست، هرچند که شاید صاحبان معرفت، این اثر را بیش تر درک کنند.


بنابراین، وقتی از فلسفه ی غیبت سؤال می کنیم، منظورمان این نیست که «چرا آن غایت هستی نیست؟»، بلکه می خواهیم بدانیم که این حضور بی ظهور، چرا اتّفاق افتاد.


غیبت، امری است که ریشه ها و زمینه های آن را باید قبل از وقوع اش، در رفتار انسان ها یافت. اگر با تدبر و تحقّق این جست و جو انجام پذیرد، ما را به حقیقت غیبت رهنمون خواهد ساخت.


واقعیّت، این است که غیبت، یک امر دفعی و ناگهانی نبوده است، بلکه مفهومی از غیبت، به طور تدریجی، در طول تاریخ جریان داشته است و سرانجام، در یک نقطه از تاریخ، نمود فیزیکی و عملی یافته است.


مسئله ی نشناختن و اطاعت نکردن از وجود معصوم، می تواند مفهوم دیگری از غیبت باشد. آن اندازه ای که پیامبر و ائمه (علیهم السّلام) در طول تاریخ شناخته نشدند، می توانیم بگوییم، در واقع، از دید مردم غایب بودند. این مفهوم از غیبت، بر تمام تاریخ امامت، سایه افکنده است، بلکه نشانه های آن را در زمان خود پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) می توانیم بیابیم.


آن جا که پیامبر مصلحت اسلام را در صلح حدیبیه دید و عزم را بر صلح با مشرکان محکم کرد، آنان که جنگ، خوی همیشگی شان بود و تفاخر عرب سراسر وجودشان را پر کرده بود، به مخالفت برخاستند و گفتند: «ما، طالب جنگ ایم و خواری صلح را نمی پذیریم.»! قرآن، از آن صلح، به «فتح آشکار» تعبیر کرده است: «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»


آن جا که پیامبر، در آخرین روزهای حیات اش، فرمان حضور در لشکر اسامه را به مسلمانان داد و بارها و بارها فرمود: «لعن الله مَن تخلّف عن جیش أُسامة»، آنان که فرمان پیامبر را فرمان خدا نمی دانستند و دل هاشان به مسئله ی خلافت بعد از رسول خدا (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) می اندیشید، بهانه آوردند که چه گونه یک جوان را به فرماندهی خویش بپذیریم؟»! و آن زمان که پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) در بستر بیماری فرمود: «قلم و دواتی بیاورید تا برای تان چیزی بنویسم که گمراه نشوید.»، ندا در دادند: «حسبنا کتاب الله»!


در این رفتارها که می اندیشیم، در می یابیم که گویا پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) در جامعه ی آن روز، غایب بوده است، غیبتی که آخرین نمود واقعی آن، در ماجرای سقیفه تجلّی کرد، آن جایی که از همه چیز سخن می رود جز آن چه پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) گفته و وصیّت کرده بود!


رسول خدا (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) که مسئولیّت حفظ و بقای دین بعد از خود را نیز برعهده داشت، در آخرین سال حیات خود، در حجّةالوداع، بار دیگر با ندای «مَنْ کنتُ مولاه فهذا علی مولاه...» در میان جمع کثیری از مسلمانان، این امر عظیم را به انجام رسانید و با ایشان اتمام حجت کرد، امّا عملکرد آنان در فاصله ی کمی بعد از وفات پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) نشان داد که گویی اصلاً غدیر نبوده است، پیامبر را در آن صحنه ندیده اند و کلام اش را نشنیده اند!


آری، پیامبرِ متصل به وحی و تعیین شده از جانب خدا، غایب است و آن چه برای بسیاری ظهور دارد، حاکمی است که از پیش خود رأی و نظری دارد و دیگران نیز در کنار او رأی و نظری اند!


به گزاف نگفته ایم، اگر بگوییم؛ جامعه ی آن روز، پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) را آن گونه که باید، نشناخت، چون نشناخت، اطاعت نکرد و چون اطاعت نکرد، سودی نبرد.


بعد از وفات پیامبر (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم)، آن روز که علی (علیه السّلام) به همراه زهرا (علیهاالسلام) به در خانه ی مهاجران و انصار رفت و از آنان برای یاری خود و دفاع از حق امامت دعوت کرد، کسی ندای او را اجابت نکرد... تا آن جایی که امامی که برای ساختن جامعه ی بشری آمده بود، بیست و پنج سال در اطراف مدینه، نخل خرما کاشت و قنات حفر کرد! گویا، جامعه ی آن روز، انسانی برای ساخته شدن ندارد و با امام خود معامله ی غایب را می کند!


آنگاه که مردم، خود، از ظلم و تبعیض خلفا به ستوه آمدند و به در خانه امام ریختند و با او بیعت کردند، همانان، چون امام، حکومت و ولایتی را که ایشان انتظار داشتند، به صاحبان امتیازات اِعطا نکرد، بر وی شمشیر کشیدند و جهل را به راه انداختند، و چون در جنگ با معاویه، قرآن ها بر سر نیزه شد، نصیحت های آن قرآن مجسّم، در گوش های سنگین شان اثر نکرد و گفتند: «ای علی! یا بگو مالک اشتر بازگردد و یا با تو خواهیم جنگید.»!


آری، امام (علیه السّلام) در صفین، از جمعی از لشکریان خود، شکست خورد که اساساً تفاوتی با لشکریان معاویه نداشند! آنان، بعد از نتیجه ی حکمیت، اهداف شیطانی خود را با زمزمه های قرآنی آمیختند و در برابر امام خویش، نهروان را به راه انداختند.


امام، بعد از پیروزی بر نهروانیان، آنان را به جنگ با معاویه طلبید، بهانه آوردند و تخلّف کردند تا آن جا که امام (علیه السّلام) فرمود:


لَوَدَدْتُ أنّی لَمْ أَرَکُم و لَمْ أعرفکم؛ [9] ای کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم! بارالها! مرا از اینان بگیر و بَدان را برایشان بگمار و آنان را از من بگیر و قهر از آنان را به من عنایت کن. [10]


در عصر امام مجتبی (علیه السّلام) نیز همین سپاهیان، لشکر امام بودند که به راحتی، با پول معاویه، تطمیع می شدند و امام را تنها می گذاشتند... آن چنان که امام، تنها راه افشای چهره دروغین معاویه را در صلح با او دید، گرچه حتّی بسیاری از نزدیکان امام، این پیروزی بزرگ را درک نکردند و با ایشان، به این تعبیر سخن گفتند: «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین»!


چون زمان به عصر امام حسین (علیه السّلام) رسید، در حالی که پای حتّی یک نفر از لشکریان شام به کربلا نرسیده بود، امامِ مسلمانان، در مقابل همانانی قرار گرفت که برای وی نامه فرستاده بودند و از او دعوت کرده بودند...


امام سجاد (علیه السّلام) نیز بالاترین معارف و مفاهیم دین را در قالب دعا بیان می کرد؛ چرا که جامعه، بستری برای شنیدن این معارف نبود.


زمان امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) گرچه زمینه را برای بهره گیری علمی از این دو بزرگوار بسیار مساعد می بینیم، امّا بسیاری از انبوه حاضران در مجلس امام، کسانی هستند که هم به جلسات مالک بن انس می روند و هم نزد امام صادق (علیه السّلام) می آیند و تفاوتی هم میان این دو حس نمی کنند! همانان که خود، قطره ای از دریای علم امام را بر گرفتند، در مقابل او مکتب ساختند!


امام رضا (علیه السّلام) در شهر نیشابور، همه حقیقت دین رادر یک جمله بیان فرمودند. گفتند: «کلمة لاإله إلّاالله حصنی فَمَنْ دخل حصنی أمن من عذابی بشرطها و شروطها و أنَا من شروطها.».


در این مقارنه ی زیبا و پر معنای توحید و ولایت، غربت و غیبت امامت در جامعه ی آن روز را متذکر شدند، به طوری که اگر مردم عالم، همین یک کلام را می فهمیدند و عمل می کردند، هدایت می شدند.


از زمان امام جواد (علیه السّلام) تا زمان امام حسن عسکری (علیه السّلام) این نشناختن و عدم توجّه و بهره گیری، بیش از هر زمان دیگری، مشهود است. همین که تاریخ، خالی از بسیاری از رفتارها و عملکردهای این بزرگواران است، خود، شاهد این مدّعا است که جامعه ای که می بایست به رفتار و حرکات امام و هادیِ خود توجّه می کرد، الگو می گرفت و نقل کرد، نگاه اش به سمت امام نبوده است و با او معامله یک غایب را کرده است!


با کمی تدبّر در این نمونه ها، در می یابیم که مردم، تا در کنار ائمه بودند، معنای نیاز به امام را درک نمی کردند، گرچه هرگاه به مشکلی جدّی بر می خوردند، از خلفا گرفته تا مردم عادی، به ائمه (علیهم السّلام) رجوع می کردند، امّا این رجوع، همیشگی و دارای پشتوانه معرفتی نبود؛ چرا که هیچ وقت به امام، به عنوان تنها راه هدایت و نجات، نمی نگریستند. (همچون بسیاری از انسان های امروز)


این، همان است که حضرت امیر (علیه السّلام) در روایتی می فرماید:


«اللّهم... إنّکَ لاتخلی أرضک من حجةٍ لک علی خلقک ظاهرٍ لیس بالمطاع أوْ خائف مغمور... [11]


بارالها! تو، زمین ات را از حجّت بر خلقت، خالی نمی گذاری. او، یا ظاهر و آشکار است، ولی مطاع مردم نیست و یا خائف و ناشناخته است.


بنابراین، غیبت، در مفهوم نشناختنِ امام، صبغه ی روشن تاریخ امامت است. به همین دلیل، آن گاه که جوامع بشری، از امام روی گرداندند و نخواستند اطاعت کنند تا بهره ببرند، اراده ی الهی، بر این تعلّق گرفت که این بار، رویِ امام از جامعه پنهان داشته شود تا بشریتِ محتاج و نیازمند به امام، این نیاز را درک کند: «إذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه نهانا عن جوارهم [12] ؛ وقتی خداوند متعال، بر خلق اش غضب کند، (اهل بیت) را از جوار آنان دور می کند.».


پس غیبت، حاصل رفتارها و عملکرد بشریّت بوده است و تغییر و اصلاح این رفتارها، می تواند خود، مهم ترین عامل ظهور باشد.


به عبارت دیگر، ظهور، با تغییر و دگرگونی فکری و عملی ما صورت می گیرد؛ چرا که «إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم» [13] ؛ خداوند، سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر اینکه خود را تغییر دهند.


نکته ای که نباید فراموش کنیم، این است که گرچه غیبت، سلب نعمت ظهور و دیدار امام است و در واقع، اثر بی توجّهی ها و غفلت های بشریّت بوده است، امّا از بُعد دیگر، مقدّمه ی یک کمال است؛ چرا که غیبت، می تواند مقدّمه ی یک احساس نیاز در مردم باشد.


بهتر است برای روشن شدن مطلب مثالی بزنیم. انسانی را در نظر بگیرید که در خانه ی خود، آب روانی را در اختیار دارد، به طوری که هر زمانی که بخواهد می تواند از آن آب بهره مند گردد، امّا او، مادامی که در کنار آب بوده است، قدر آن را ندانسته و استفاده ی لازم را از آن نکرده است، امّا همین انسان، چون آب قطع گردد، احساسی در او زنده می شود. آن احساس، نیاز به آب است. این احساس به صورت یک امر جدّی و واقعی، در درون اش ظهور می کند، به طوری که اگر محرومیّت ادامه یابد، فشار تشنگی و... او را وا می دارد که به حرکتی بیندیشد و برای دست یابی به آب، تلاش کند و از همه ی ابزارهای ممکن، برای رسیدن به آب کمک می گیرد و دیگران را به یاری می طلبد، حتّی جان خویش را به خطر می افکند تا شاید جرعه آبی برای رفع تشنگی بیابد.


در تحمّل این رنج ها و سختی ها، به باور دیگری، درباره ی آب دست می یابد. در اثنای کار که با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و نم ناکی زمین، به واسطه ی نزدیکی به آب را حس می کند، قشنگی اش بیش تر می شود و شوق رسیدن به آب، همه ی وجودش را در بر می گیرد.


حالِ انسانِ عصر غیبت نیز چنین است. وجود امام، آب حیاتی بود که تاریخ گذشته، آن طور که شایسته بود، نسبت به آن احساس عطش نکرد و از آن بهره نبرد. جامعه ی بشری، باید می فهمید که قرآن باید در کنار ولیّ خدا باشد و آن چه می توانست به بشریّت در درک این معنا کمک کند، نفسِ مسئله ی غیبت بود.


غیبت، عامل یک تلاش ویژه در فهم دین می گردد، نه این که حاصل این تلاش، می تواند جایگزین ظهور امام باشد، امّا می تواند باعث گردد که در یک محدوده ای، مردم، به طور جدّی، به دین بیندیشند، و برای دست یابی به آن، تلاش کنند و با واقعیّت ها روبه رو شوند تا در نهایت، به نقطه ای نزدیک شویم که عدّه ای، امام را درک کنند و بخواهند که از او اطاعت کنند. لذا شک نداریم که اگر امروز، ظهور امام تحقق یابد، سؤالات بسیاری از مردم، دیگر از سنخ سؤالاتی که در آن عصر از حضرت امیر (علیه السّلام) پرسیدند، نخواهد بود. [14]


بنابراین، غیبت، می تواند احساس نیازی را در بشر زنده کند که اگر واقعی باشد، همان مفهوم انتظار است. انتظار، هیچ چیزی جز احساس یک عطش و حرکت برای رفع آن نیست. هر چه قدر که جوامع بشری، پیچیده تر می شوند، این نیاز و عطش، خود را بیش تر نشان می دهند.


در واقع، انتظار، مرحله ای از کمال بشر است که مقدّمه اش، نیاز، واقعیّت اش، تلاش و حرکت برای دست یابی به راه هدایت و اطاعت آن است. به همین دلیل است که انتظار را «افضل العبادة» [15] نامیده اند.


امام صادق (علیه السّلام) می فرماید:


مَنْ مات منکم و هو منتظر لهذا الأمر کَمَن هو مع القائم فی فسطاطه؛ لا، بل کمَن قارع معه بسیفه؛ لا، والله! إلاّ کمَن استشهد مع رسول الله (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) [16]


هرکس از شما بمیرد، در حالی که منتظر امر ظهور باشد، مانند کسی است که با حضرت قائم (علیه السّلام) در خیمه ی ایشان بوده است؛ نه، بلکه، مانند کسی است که همراه با حضرت شمشیر بزند؛ نه، به خدا قسم! نیست مگر مانند کسی که همراه رسول خدا (صلّی اللّهُ علیه و آله و سلّم) شهید شده است.


در همین باره می توانیم بگوییم که منتظر واقعی و مشتاق ظهور، کسی است که از یک طرف، بیش تر به دنبال فهم دین و شناخت آن است و از طرف دیگر، پیوندی گسست ناپذیر با اهداف و آرمان های امام موعود خود دارد، به طوری که در راه آن اهداف، گام برمی دارد و جهت گیری ها و گرایش هایش در چهارچوب آن اهداف شکل می گیرد. جامعه ی منتظر، اگر انتظاری راستین و صادقانه داشته باشد، دست کم، در حوزه ی خود، سعی در رفع مشکلات و ناسامانی های مردم می کند و خواسته ها و آرمان های امام موعود را در محیط خود تحقّق می بخشد. بنابراین، انتظار راستین فرج، خود، فرج و گشایشی است در فهم دین، از یک طرف، و در اصلاح کار جامعه و مردم، از طرف دیگر، و این است معنای حدیث: «انتظار الفرج من الفرج». [17]


انتظار، خود، فرج و گشایش نیست، امّا اگر حقیقی باشد، بخشی از فرج خواهد بود؛ چرا که معنایش این است که کسانی، در جهت فهم دین گام بردارند و به آن عمل کنند و جامعه را به آن سمت سوق دهند، و در نهایت، به آن درجه ای برسند که بخواهند امام را اطاعت کنند، همان چیزی که در زمان ظهور ائمه در گذشته بسیار کم بود.


امری که در کنار همه ی این تلاش ها و حرکت ها، نقش اساسی دارد، مسئله ی دعا در حق ظهور است. روشن است که دعا، نباید لقلقه ی زبان باشد؛ چرا که دعای فرج، بدون حرکت و تلاش، به مصداق «الداعی بلا عملٍ کالرامی بلاوتر» [18] سودی نخواهد داشت.


انتظار، هیچ چیزی جز نشان دادن احساس نیاز نیست و این نشان دادن، راه های متفاوتی دارد که حرکت و کوشش برای شناخت دین و عمل به آن، یکی از نمودهای آن است و نمود دیگر، دعا و تفرّج برای فرج است. فرمودند:


«اکثروا الدعا بتعجیل الفرج؛ فإنَّ ذالک فرجکم؛ [19] برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید؛ زیرا، همین، فرج شما است.».


بنابراین، هرگاه مردم، احساس نیاز کنند و این نیاز را در عمل نشان دهند، وعده ی الهی تحقّق خواهد یافت. در آن زمان، بزرگ ترین بهره ای که مردم منتظِر از امام غایب می برند، آن است که ذکرش و یادش، آنان را رشد می دهد و تفکّر و آگاهی آنان را ارتقا می بخشد.


در واقع، ما، در انتظار یک بذری که در آینده کاشته شود و درختی پدید آید و میوه ای به بار دهد، نیستیم، بلکه ما، انتظار میوه ای رسیده را می کشیم که هر لحظه می تواند در دستان ما باشد.


بنابراین، انتظار ظهور، دور از دسترس نیست. انتظار، در تمامی لحظه ها است، لحظاتی که در آن، امیدی نهفته است که می تواند مانع از گناه و عامل شوق به طاعت و بندگی خدا و مقاومت و پایداری در مقابل ناملایمات باشد.


پی نوشت:


1. ذاریات: 56.


2. بحارالأنوار، ج 23، ص 89.


3. زیارت جامعه ی کبیره.


4. اصول کافی، ج 1، باب 4، ج 10.


5. در بعضی روایات، دو حجت، از جانب خداوند، برای مردم ذکر شده است: حجّت ظاهری، یعنی انبیا و رسل و ائمه (علیهم السّلام)، و حجّت باطنی یعنی عقل (تحف العقول، ص 285، امام موسی بن جعفر (علیه السّلام)). از این جهت، کسانی با الهام از مضامین چنین احادیثی، «حجّت»، را در حدیث بالا، به «عقل» معنا کرده اند، در حالی که حتّی اگر در صدد جمع احادیث باشیم، لازم است حجّت را در مفهوم کلّی آن، یعنی ظاهری و باطنی، هر دو، تفسیر کنیم؛ چرا که در حدیث، هیچ قرینه ای، جهت تخصیص دادن «حجّت» به «حجّت باطنی» یعنی - عقل - وجود ندارد و در صورتی که کلّی معنا کنیم، ضرورت وجود حجّت ظاهر ظاهر (امام) همچنان باقی است. به علاوه، احادیث دیگری وجود دارد که ما را در تفسیر «حجّت» به «امام»، مطمئن می سازد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم.


نیاز عقل به وحی و حجّت ظاهری، خود، مطلب جداگانه ای است که در جای خود قابل اثبات است.


قال الصادق (علیه السّلام): «والله! ما ترک الله الأرض منذ قبض آدم إلّا فیها إمام یهتدی به إلی الله عزّوجلّ و هو حجّةالله عزّوجلّ علی العباد.». «بحارالأنوار، ج 23، ص 23، ح 27.»


قال الصادق (علیه السّلام): «لولم یبقِ فی الأرض إلّا رجلین لکان أحدهما الحجة.».«بحار، ج 23، ح 24».


6. بحارالأنوار، ج 102، ص 215.


7. بصائر الدرجات، باب 16، ح 1.


8. بحارالأنوار، ج 52، ص 92.


9. نهج البلاغه، خ 27.


10. نهج البلاغه، خ 25.


11. اصول کافی، کتاب الحجة، باب النادر فی حال الغیبة، ح 3.


12. اصول کافی، کتاب الحجة، باب فی الغیبة، ح 31 (امام باقر (علیه السّلام)).


13. رعد: 11.


14. زمانی که حضرت امیر (علیه السّلام) بر منبر فرمود «سلونی قبل أن تفقدونی»، شخصی برخاست و پرسید: «در سر و روی من، چند مو وجود دارد؟».


15. منتخب الأثر، فصل 10، باب 2، ح 16.


16. بحارالانوار، ج 52، ص 126، ح 18.


17. بحارالأنوار، ج 52، ص 130.


18. دعا کننده، بدون حرکت و عمل، مانند کمال بدون زه است. بحارالأنوار، ج 93، ص 312.


19. کمال الدین، باب 45، ح 4.


کانال تلگرامی رهپویانِ فرج


https://t.me/joinchat/AAAAAD_Uba3hGEvQLRR5JA

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
}